جدول جو
جدول جو

معنی خلاف رای - جستجوی لغت در جدول جو

خلاف رای
(خِ / خَ)
آنکه رای موافق ندارد. ناسازگار. ناموافق. بیراه:
می خواند سرود بیوفایان
بر نوفل و آن خلاف رایان.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
کسی که مرتکب خلاف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
کسی که رای و اندیشۀ خام دارد، آنکه رای و عقل درست ندارد، برای مثال تو ای طفل ناپختۀ خام رای / مزن پنجه در شیر جنگ آزمای (نظامی۵ - ۸۲۸)
فرهنگ فارسی عمید
(خِ / خَ وَ)
مخالفت. مناقضت. ضدیت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ /خَ)
عمل گناهکار. عمل خاطی. عمل خلافکار، ضد سازگاری. (یادداشت بخط مؤلف) :
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری.
نظامی.
چون داروی طبع سازگاریست
مردن سبب خلاف کاریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ)
گناهکار. خاطی. آنکه خلاف کند. آنکه کار ناشایست انجام دهد
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ فِ بَرْ ری)
بید. درخت بید. بید مطلق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خام رای، ناقص عقل، (آنندراج) (اشتنگاس) :
تویی طفل ناپخته و خام رای
مزن پنجه با شیر جنگ آزمای،
نظامی (ازآنندراج)،
گر سوخته دل نه خام رایی
چون سوختگان سیه چرایی ؟
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلافکاری
تصویر خلافکاری
ناروا کاری نشایستگری عمل خلافکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خام رای
تصویر خام رای
ناقص عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلاف کار
تصویر خلاف کار
تبهکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تخلف، ارتکاب جرم، قانون شکنی، بزه کاری، مجرمیت، بزه، جرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقض، تخلّف
دیکشنری اردو به فارسی